پشیمانی
تاريخ : پنج شنبه 19 ارديبهشت 1392 | 12:12 | نويسنده : ♥Soror♥

آن روز ها که تو را از خودم میراندم  مغرور بودم زیرا میدانستم دوباره فردایی خواهد آمد و دوباره 

تو مثل هر روز به سراغ من میایی اما آخرین بار که دست دوستت را گرفتی و پیش من آمدی و

گفتی: تو رو خدا بهش بگو منو دوس داری بذار اینقد تیکه بارم نکنه.کلی هم با چشمک اشاره

کردی که فقط همین یه بار.اما من با غرور و بلند گفتم : نه!!!!!!!!!

برای اولین بار شکستنت را به واقع حس کردم

 

بعد از آن روز دیگر تو را ندیدم و اکنون من مانده ام و یک دنیا پشیمانی که فقط هر روز دعا بکنم

کاش فقط یک بار دیگر از من بپرسی تا بلندتر از همیشه فریاد بکشم:آری.......