پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی د فروشی کار میکرد.
اما به دخترک در مورد
عشقش هیچ نگفت،هرروز به اون فروشگاه می رفت و سی دی میخرید
فقط به خاطر صحبت
کردن بااون...بعد از یگ ماه پسرک مرد...وقتی دخترک به خونه او رفت و ازش
خبر گرفت مادر
پسرک که اون مرده و اون رو به اتاق پسر برد...دخترک گفت سی دی ها
باز نشده...
دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد...میدونی چرا گریه میکرد؟چون تمام
نامه های عاشقانه اش رو
توی
جعبه سی دی میگذاشت و پسرک میداد!