من و خدا
تاريخ : جمعه 8 آذر 1392 | 19:46 | نويسنده : ♥Soror♥

 

با خــــدا دعــوا کردم ، باهم قهـر کـردیم فکــر کردم دیگـه دوســم نـداره

رفتــم تـو رختــخواب چــند قطـره اشـک ریخــتم و خوابـم برد

صبـح که بیدار شدم مامانـم گفت

نمیدونی از دیشــب تا صبح چه بارونــــی میومد . . .